بهشت گمشده

متن مرتبط با «زندگی» در سایت بهشت گمشده نوشته شده است

زندگی قبلی!

  • خیلی وقت بود که دلم میخواست این و بنویسم، نمیدونم چرا شروع نمیکردم، انگار یه ترس از قضاوت! یه خود سانسوری ناخواسته، ولی آخه قضاوت کی؟!بر میگرده به شاید یکسال پیش! یکم بیشتر شاید، احوالم خوب بود هر روز میرفتم کلوب، هدفونم تو گوشم سرم به کار خودم بود نه با کسی صحبت میکردم نه دوستی ساخته بودم، تنها میرفتم یه ساعتی ورزش میکردم و همش همین بود... تا یه روز که داشتم میرفتم تو زمین دیدمش!نمی دونم چرا انقدر جا خوردم! یه آدم غریبه که نه ایرانی بود نه شباهتی به کسی داشت ولی انگار هزار سال بود میشناختمش! انقدر برداشتن نگاهم ازش سخت بود که یه لحظه به خودم اومدم که چته! ولی اون اصلا توجهش هم جلب نشده بود و خب خبر خوبی بود!فرداش دوباره دیدمش و پس فرداش و روزهای بعد یه چند ماهی همینطور بود، تمام تلاشم رو میکردم متوجه من نشه.... دیگه حواسم کاملا پرت شده بود هرچی سعی میکردم نادیده بگیرمش نمیشد دست خودم نبود، با خودم کلنجار میرفتم چرا توی اینهمه آدم تمام این مدت حتی یه نفر دیگه به نظرم نیومده؟هیچوقت نفهمیدم کی بود.. چی بود... شایدم متوجه شده بود، همونطور که خودم فهمیدم بودم وقتی حواسم نیست بهم نگاه میکرد، یه بار حدس زدم داره میاد سمتم فرار کردم تا مجبور نشم حتی باهاش صحبت کنم، ولی هنوز خیلی کنجکاوم بدونم کی بود :)یاد چند سال پیشم افتادم که از مدتها قبل یه بنده خدایی و تحت نظر داشتم، حس مشابه! کاملا مشابه، همین که انگار سال ها بود که میشناختمش، شاید خودش هیجوقت نفهمید که چرا انقدر آدم مهمیه برام!یه جایی تو یه فال کف بینی خوندم خظ های کنار دستت نشون میده تو چندتا زندگی قبل زندگی الانت داشتی! و برای من دو تا است، یه حسی بهم میگه من با این آدم ها زندگی کرده بودم...هیچوقت همچین حسی و تجربه کردی؟ A, ...ادامه مطلب

  • زندگی

  • انگار فلسفه زندگی این باشد که باید غمی بی نهایت در سینه داشته باشی...و با هر سالی که به عمرت اضافه می‌شود، غمی بزرگ‌تر و دلی پر خونتر، ولی همچنان زنده باشی و زندگی کنی... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها